Deudic | خسته | Deutsch Persisch Wörterbuch Farsi German Dictionary دیکشنری آلمانی فارسی

✘ Close


Total search result: 27 (2523 milliseconds)		ارسال یک معنی جدید
Menu	Deutsch	Persisch	Menu
	erschöpft <adj.> U	خسته
	überdrüssig <adj.> U	خسته [از چیزی یا موضوعی]
	am Arsch sein <idiom> U	خسته [از پا افتاده] بودن [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	entkräftet <adj.> U	از پا افتاده [خسته]
	gelangweilt <adj.> U	خسته کننده
	erschöpfen U	خسته کردن
	Ich habe die Nase voll von ... zu hören	خسته شدم از شنیدن...
	mürbe <adj.> U	خسته و کوفته
	einer Sache überdrüssig sein U	از چیزی خسته بودن
	Ich bin es leid. <idiom> U	ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
	Ich habe es satt. <idiom> U	من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
	Ich habe es satt. <idiom> U	ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
	Ich bin es leid. <idiom> U	من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
	Sie war meiner überdrüssig. U	او [زن] از من کاملا خسته شده بود.
	etwas dicke [dick] haben U	از چیزی [موضوعی] خسته شدن [اصطلاح]
	überfordern U	خود را بیش از اندازه خسته کردن
	unauffällig <adj.> U	عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
	altmodisch <adj.> U	عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
	grau <adj.> U	عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
	bieder <adj.> U	عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
	hausbacken <adj.> U	عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
	hundemüde <adj.> U	فوق العاده خسته [اصطلاح روزمره]
	Ich war müde, deswegen ging ich ins Bett. U	من خسته بودم. به این خاطر من رفتم بخوابم.
	in eine Routine verfallen U	یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
	[ausgelaugt] [erschöpft] sehr müde aussehen U	خیلی خسته و بدون نیرو به نظر آمدن [کسی]
	Nach vier Stunden Fahrt wurde Faramarz müde und bat Mariam, ihn am Steuer abzulösen. U	پس از چهار ساعت رانندگی فرامرز خسته شد و از مریم خواست با او عوض کند.
	Schluss jetzt! U	کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]

Recent search history

Forum search

1	خسته نباشید
more \| برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)

Contact | Terms | Privacy