Deudic | بستری اجباری | Deutsch Persisch Wörterbuch Farsi German Dictionary دیکشنری آلمانی فارسی


Total search result: 10 (4 milliseconds)		ارسال یک معنی جدید
Menu	Deutsch	Persisch	Menu
	Zwangseinweisung {f} U	بستری اجباری

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	Einweisung {f} ins Krankenhaus U	اجازه بستری [در بیمارستان]
	Fronarbeit {f} U	کار اجباری
	Frondienst {m} U	کار اجباری
	Dienstpflicht {f} U	خدمت اجباری
	Bruchlandung {f} U	فرود اجباری هواپیما
	Fehllandung {f} U	فرود اجباری [هواپیما]
	pflichtversichert sein U	اجباری [الزامی] بیمه بودن
	Hierzu besteht keine Pflicht. U	اجباری نیست این کار را کرد.
	Bauchlandung {f} U	فرود اجباری هواپیما بر روی شکم و بدون استفاده از چرخ ها

Recent search history

Forum search