Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2123 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Ein enger Freund kann zu einem engen Feind werden. U یک دوست نزدیک می تواند به یک دشمن نزدیک تبدیل شود.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
[gute] Bekannte {m} , {f} U دوست [آشنای نزدیک]
[guter] Bekannter {m} U دوست [آشنای نزدیک]
Freund-Feind-Kennung {f} U تشخیص دوست یا دشمن [ارتش]
Jemanden mit Jemandem verkuppeln U کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد] [اصطلاح روزمره]
meist <adv.> U نزدیک به
schier <adv.> U نزدیک به
nahezu <adv.> U نزدیک به
beinah <adv.> U نزدیک به
beinahe <adv.> U نزدیک به
fast <adv.> U نزدیک به
nah <adj.> U نزدیک
gegen Abend U نزدیک به عصر
gegen [Akkusativ] <prep.> U نزدیک به [زمانی]
nicht weit auseinander liegen U نزدیک به هم بودن
Angehörige {f} U خویشاوند نزدیک
in naher Zukunft U در آینده نزدیک
sich auf etwas zubewegen U نزدیک شدن به چیزی
sich auf etwas zubewegen U نزدیک آمدن به چیزی
herannahen U نزدیک شدن به چیزی
herannahen U نزدیک آمدن به چیزی
sich auf die 90 zubewegen U به سن ۹۰ سالگی نزدیک شدن
auf die 90 zugehen U به سن ۹۰ سالگی نزدیک شدن
Er bewegte sich auf das Tor zu. U او [مرد] به دروازه نزدیک شد.
sich einer Sache annähern U نزدیک آمدن به چیزی
sich einer Sache annähern U نزدیک شدن به چیزی
Schulterschluss {m} U همکاری [همدستی] نزدیک با هم
Naher Osten U خاور نزدیک [جغرافیا]
sich einer Sache nähern U نزدیک شدن به چیزی
sich einer Sache nähern U نزدیک آمدن به چیزی
Wir kommen voran. U ما به هدف [مقصد] نزدیک می شویم.
bevorstehend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
dicht [eng] beieinander liegende Drähte U سیم های با فاصله نزدیک به هم
Ich möchte einen Sitzplatz am Gang. U من یک صندلی نزدیک به راهرو می خواهم.
Städteverbindung {f} U رابطه [قطار] به شهرهای نزدیک
Die nächste Tankstelle? U پمپ بنزین نزدیک [کجاست] ؟
Gibt es Parkplätze in der Nähe? U پارکینگ نزدیک به اینجا هست؟
flache Küstengewässer {pl} U آبهای نزدیک کرانه [کم عمق]
in Kürze erscheinend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
Das Taxi näherte sich der 20. [ zwanzigsten] Straße. U تاکسی به خیابان بیستم نزدیک شد.
auf Jemanden [etwas] zugehen U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
auf Jemanden [etwas] zugehen U نزدیک شدن به کسی [چیزی]
sich Jemandem nähern U نزدیک شدن به کسی [چیزی]
sich Jemandem nähern U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
bald zu erwartend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
bereit sein, etwas zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
davor stehen, etwas zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
im Begriff sein, etwas [Akkusativ] zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
sich allmählich bewegen U [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
sich vorsichtig [auf etwas] zubewegen U [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
einen Anlauf nehmen U با دویدن به مکان شروع نزدیک شدن
Seine Tage sind gezählt. <idiom> U زمان فوت کردنش نزدیک است.
aufeinander zugehen U به هم نزدیک شدن [همچنین اصطلاح مجازی]
Rühr mich nicht an!; Rühr mich ja nicht an! U به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
drauf und dran sein, etwas [Akkusativ] zu tun <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
flacher [hoher] [kurzer] [langer] Ball U شوت کردن دور [نزدیک] [بلند] [پائین] توپ [فوتبال]
ins kurze [lange] Eck zielen U به گوشه نزدیک [دور] هدف گیری کردن [بازی با توپ]
Mangel {f} U دستگاه برای چلاندن یاصاف کردن پارچه [شامل دو استوانه نزدیک به هم است]
Es geht zu Ende. U پایانش نزدیک است. [در حال تمام شدن است]
Klüngelwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Vetterleswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Günstlingswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Vetterliwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [ در سوییس]
Freunderlwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در اتریش]
Amigowirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح عامیانه]
Vetternwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در آلمان و سوییس]
Nepotismus {m} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح رسمی] [سیاست]
mit seinem Freund [seiner Freundin] Schluss machen U دوست پسر [دوست دختر] خود را [مانند گونی کثیف] ول کردن
Jedermanns Freund ist niemandes Freund. <proverb> U دوست هر کسی دوست هیچکس نیست.
Ein Freund in der Not ist ein wahrer Freund. U یک دوست در ضرورت یک دوست واقعی است.
Hardtop {m} , {n} U سقف سخت خودرو [که می تواند برداشته شود]
Jemanden [mal] am Arsch lecken können U کسی می تواند برود گم بشود [اصطلاح رکیک]
Sie weiß sich allein nicht zu behelfen. U او [زن] نمی تواند به تنهایی خودش را اداره کند.
Das bietet sich als Lösung an. U این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم کند.
Er kann nicht sitzen, geschweige denn gehen. U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
Freund {m} U دوست یا [دوست پسر]
Freundin {f} U دوست [زن] [ یا دوست دختر]
Der Schaden kann nicht aus Versehen verursacht worden sein. U آسیب نمی تواند به طور تصادفی پیش آمده باشد.
Sie kann diesem Konzept eine Menge abgewinnen. U از این راه کار [عقیده] او [زن] می تواند خیلی سود بگیرد.
kein Mensch ist unbegrenzt belastbar. U هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
Der Körper [Kreislauf] von Sportlern ist in hohem Maße belastbar. U بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
Eine einzige Panne bei einer Fluggesellschaft kann bei den Reisenden einen bleibenden Eindruck hinterlassen. U تنها یک اشتباه شرکت هواپیمایی می تواند خاطره طولانی مدت به سرنشینان بگذارد.
Man kann nicht über seinen eigenen Schatten springen. <idiom> U آدم نمی تواند غریزه اش را ترک کند [تغییر دهد] . [اصطلاح روزمره]
Zwischen uns ist es aus. U رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
Feind {m} U دشمن
Feindin {f} U دشمن
Kamerad {m} U دوست
Freund {m} U دوست
Bekannte {f} U دوست
Florist {m} U گل دوست
Kollege {m} U دوست
Gefährte U دوست
Freund eines Freundes {m} U دوست یک دوست
Kumpel {m} U دوست
Erbfeind {m} U دشمن خونی
Erzfeind {m} U دشمن بزرگ
Erzfeind {m} U دشمن جانی
Jemand's Intimfeind {m} U دشمن بزرگ
Der Verurteilte kann zwischen Recht und Unrecht [kann Recht von Unrecht] nicht unterscheiden. U این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
Bibliophile {f} U کتاب دوست
Bücherwurm {m} U کتاب دوست
Mein echter Freund. U دوست پسر من.
Geliebte {m} U دوست پسر
Geliebte {f} U دوست دختر
Lebenspartnerin {f} U دوست دختر
Lebensgefährtin U دوست دختر
Lebenspartner {m} U دوست پسر
Lebensgefährte {m} U دوست پسر
lieben U دوست داشتن
Ich liebe dich. O من تو را دوست دارم.
Ein echter Freund. U یک دوست واقعی.
Er ist ein Freund. U او یک دوست است.
mögen U دوست داشتن
gefallen U دوست داشتن
Mein guter Freund. U دوست خوب من.
Ex-Freund {m} U دوست قبلی
Busenfreund {m} U دوست صمیمی
Altruist {m} U نوع دوست
Bücherliebhaber {m} U کتاب دوست
Busenfreundin {f} U دوست صمیمی [زن]
Formalist {m} U تشریفات دوست
Eigenbrötler {m} U خلوت دوست
Bücherfreund {m} U کتاب دوست
Duzfreund {m} U دوست صمیمی
Mein echter Freund. U دوست واقعی من.
Ausrottung {f} U قلع و قمع [دشمن]
Nur zu! U هر جور که دوست دارید!
Chauvinist {m} U میهن دوست متعصب
der Mord {m} an seinem Freund U قتل دوست او [مرد]
Chauvinistin {f} U میهن دوست متعصب
Einen festen Freund haben. U یک دوست پسر داشتن.
Ist er dein Freund? U او دوست پسر تو است؟
Hast du Freunde? U تو دوست [خوب] داری؟
Ich war mit einem Freund im Urlaub. U من با یک دوست در مرخصی بودم.
ein Leckermaul sein U شیرینی دوست بودن
eine Naschkatze sein U شیرینی دوست بودن
Er ist mein Freund. U او دوست پسر من است.
Mein Freund Heinz. U دوست پسر من هاینتس.
Ich liebe dich von ganzem Herzen! U از ته قلب دوست دارم.
Patriot {m} U وطن دوست [مرد]
Möchtest du mit mir tanzen? U دوست داری با من برقصی؟
gute Freunde U دوست های صیمی
gerne naschen U شیرینی دوست بودن
Hast du einen Freund? U دوست پسر داری؟
Patrioten {pl} U وطن دوست ها [مرد]
Mitwisser {m} U دوست مورد اعتماد
Das ist mein Freund. U این دوست من است.
Abschreckungsstrategie {f} U روش فریب و ترساندن دشمن
bei aller Liebe <idiom> U با اینکه اینقدر دوست دارم
Ich mag die Wahrheit erfahren. U من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
Zum Zeichen, dass ich dich liebe. U به نشانه اینکه دوست دارم.
Atze {m} , {f} U دوست خوب [اصطلاح در برلین]
Ich mag entweder Tee oder Milch. U من یا چایی یا شیر دوست دارم.
Natürlich mag ich Volleyball. U البته که من والیبال دوست دارم.
Jemanden [etwas] nicht mögen U دوست نداشتن کسی [چیزی]
Jemanden [etwas] nicht leiden können U دوست نداشتن کسی [چیزی]
Naschkatze {f} U آدم شیرینی دوست [شوخی]
Freundin {f} [Liebesbeziehung] دوست دختر [در رابطه احساسی]
Wir sind Freunde. U ما دوست های خوبی هستیم.
Ich mag keinen Kaffee. - Ich auch nicht. U من قهوه دوست ندارم. - من هم همینطور.
Mir gefällt es. U دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
Es gefällt mir. U دوست دارم [ آن چیز را یا کار را] .
auf Jemanden [etwas] stehen <idiom> U کسی [چیزی] را دوست داشتن
bei [von] jdmandem einen Korb bekommen [kriegen] <idiom> U نخ به کسی ندادن [دوست دختر]
Ablenkungsmanöver {n} U مانور برای انحراف توجه دشمن
Ich würde gerne wissen, was mich in Zukunft erwartet. U من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
Ich habe dich lieb. U دوست دارم. [در رابطه غیر عشقی]
Vergiss nie, dass ich dich liebe. U هرگز فراموش نکن که دوست دارم.
Ich mag Fußball, aber ich mag Handball nicht. U من فوتبال دوست دارم اما نه هندبال.
Du bist mir ein feiner Freund! U تو واقعا دوست عالی هستی. [طنز ]
Ich hab dich lieb. U دوست دارم. [در رابطه غیر عشقی]
Ich würde gern mit ihr ausgehen. U من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
dicke Freunde <idiom> U دوست های صیمی [اصطلاح روزمره]
Meine Schwester mag ich ebenso gern wie meinen Bruder. U من خواهرم را به اندازه برادرم دوست دارم.
Willst du mit mir ausgehen? U با من می روی بیرون؟ [به عنوان دوست پسر و دختر]
wie Pech und Schwefel zusammenhalten <idiom> U دوست صمیمی در هر موقعیتی بودن [اصطلاح روزمره]
sturmfrei <adj.> U اختیار خانه ای [هر چه که دوست دارند می توانند بکنند]
Immer nur zu! U بفرما! [این کار را که دوست دارید بکنید]
dicke Freunde sein <idiom> U دوست صمیمی در هر موقعیتی بودن [اصطلاح روزمره]
[Feind] erledigen U [دشمن را ] خفه کردن [جلوی دماغ و دهن را گرفتن]
Möchten Sie gerne eine Tasse Kaffee? U آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
ausgehen U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
Wenn Sie möchten, kommen Sie hierher. Falls Sie aber nicht in der Lage sind, dann werde ich zu Ihnen kommen. اگر دوست دارید شما بیاید اگرنمیتوانید من میایم.
Ich mag Fußball, weil es ein interessantes Spiel ist. U من فوتبال دوست دارم چونکه [ او] بازی جالبی است.
Ich mag Fußball, besonders wenn meine Mannschaft gewinnt. U من فوتبال دوست دارم بویژه وقتی که تیمم می برد.
Ich mag Fußball, obwohl ich oft unterwegs bin. U با اینکه من اغلب در سفر هستم من فوتبال دوست دارم.
Sein Freund griff ihm unter die Arme. U دوست او بهش کمک کرد. [روحی مالی یا اجتماعی]
Bei dem Betrug erhielt er Hilfestellung von seiner Freundin. U در کلاهبرداری دوست دختر او [مرد] شریک جرم بود.
Mit einem Freund entschuldigt sich Gott für die Verwandten. U با داشتن یک دوست [صمیمی] خدا برای خویشاوندان عذرخواهی می کند.
Darf ich deinen Wagen fahren? Ja, nur zu! U اجازه دارم خودروی تو را برانم؟ بله هر طور که دوست داری!
Wie wärs, wenn wir mal zusammen ausgehen? U نظرت از اینکه ما با هم برویم بیرون چه است؟ [به عنوان دوست پسر و دختر]
Jemanden abkriegen U کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
gerne an der frischen Luft sein <idiom> U دوست داشته باشند در بیرون [هوای آزاد] بودن [اصطلاح روزمره]
ein Ohrfeigengesicht haben U صورتی داشته باشد که آدم دوست دارد سیلی اش بزند [اصطلاح روزمره]
Nach dem Essen zieht er sich gerne in sein Arbeitszimmer zurück. U پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
Jemanden ins Restaurant einladen U کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
Umsetzung {f} U تبدیل
Konvertierung {f} U تبدیل
Änderung {f} U تبدیل
Verwandlung {f} U تبدیل
Verwandeln {n} U تبدیل
Recent search history Forum search
0تلخ ترین جمله جهان اینه که دوست دارم اما... و شیرن ترین حرفه جهان اینه که که ...اما دوست دارم
1تبدیل کردن بدی به خوبی
2هیچکس نمی تواند حریف او شود! او قوی است ...
2هیچکس نمی تواند حریف او شود! او قوی است ...
2ما می خواهیم با هم یکجا باشیم فرقی نمیکنه کجا فقط با هم چون ما واقعا همدیگر را دوست داریم
2ما می خواهیم با هم یکجا باشیم فرقی نمیکنه کجا فقط با هم چون ما واقعا همدیگر را دوست داریم
2هر كاري دلت ميخواد بكن!
1سلام من دوست دارم از تو خوشم مياد
2سلام من دوست دارم از تو خوشم مياد
2سلام من دوست دارم از تو خوشم مياد
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com