Deudic.com
Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Begriff hier eingeben!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch
Persisch
Menu
Sonnencreme
{f}
U
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sich mit Sonnencreme einreiben
U
خود را با کرم پوست آفتاب مالیدن
Deich
{m}
U
سد
[برای جلوگیری از سیل]
um zu verhindern
U
برای جلوگیری کردن
um eine Verfälschung der Ergebnisse durch ... zu vermeiden
U
برای جلوگیری از اعوجاج نتایج توسط ...
Notankauf
{m}
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Absperrgitter
{n}
U
نرده موقت
[برای جلوگیری از ازدحام مردم]
Rettungsaktion
{f}
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Rettung
{f}
[vor drohendem Konkurs]
U
کمک مالی
[برای جلوگیری از ورشکستگی]
[اقتصاد]
Maßnahmen ergreifen, um solche Praktiken zu unterbinden
U
اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
Schälmesser
{n}
U
چاقو پوست کنی
[برای میوه جات و حیوانات]
Sonnenschein
{m}
U
آفتاب
Sonnenuntergang
{m}
U
غروب آفتاب
Abendsonne
{f}
U
آفتاب غروب
Abenddämmerung
{f}
U
غروب آفتاب
Sonnenaufgang
{m}
U
طلوع آفتاب
Bräunung
{f}
U
آفتاب خوردگی
Abendsonne
{f}
U
آفتاب شامگاهی
Abendrot
{n}
U
سرخی افق هنگام غروب آفتاب
Abendröte
{f}
U
سرخی افق هنگام غروب آفتاب
Erfrierung
{f}
U
یخ زدگی
Frostigkeit
{f}
U
یخ زدگی
Blendung
{f}
U
چشم زدگی
Entsetzen
{n}
U
وحشت زدگی
Erfrierung
{f}
U
سرما زدگی
Europäisierung
{f}
U
اروپا زدگی
Beize
{f}
U
زنگ زدگی
Bestürzung
{f}
U
وحشت زدگی
völlig durchgefroren
<idiom>
U
احساس یخ زدگی
durchgefroren
<adj.>
U
احساس یخ زدگی
Frostschaden
{m}
U
زیان حاصل از یخ زدگی
Blitzschaden
{m}
U
خسارت برق زدگی
völlig durchgefroren
<idiom>
U
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
Abwehr
{f}
U
جلوگیری
Check
{m}
U
جلوگیری
Behinderung
{f}
U
جلوگیری
Einschränkung
{f}
U
جلوگیری
Einhalt
{m}
U
جلوگیری
Ausschließung
{f}
U
جلوگیری
Abhaltung
{f}
U
جلوگیری
Drosselung
{f}
U
جلوگیری
Blockierung
{f}
U
جلوگیری
Verzögerung
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
Obstruktion
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
Behinderung
{f}
U
مانع
[جلوگیری]
Widerstand
{m}
U
مانع
[جلوگیری]
zurückweisen
U
جلوگیری کردن
abweisen
U
جلوگیری کردن
abblitzen lassen
U
جلوگیری کردن
Deflation
{f}
U
جلوگیری از تورم
wehren
U
جلوگیری کردن
abstellen
U
جلوگیری کردن
unterbinden
U
جلوگیری کردن
dämmen
U
جلوگیری کردن
Obstruktion
{f}
U
کارشکنی
[جلوگیری]
verhindern
U
جلوگیری کردن
[seelisch]
hemmen
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
sperren
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
blockieren
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
hindern
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
Konkurs abwenden
U
از ورشکستگی جلوگیری کردن
verhindern
U
از بروزاحساسات جلوگیری کردن
Bremsen
{n}
U
جلوگیری از حرکت
[وسیله نقلیه]
Bekämpfung der Drogenkriminalität
U
جلوگیری جرم با مواد مخدر
Bekämpfung
{f}
;
U
مهار
[ جلوگیری ]
[ کنترل ]
[مبارزه]
Antiseptikum
{n}
U
ماده جلوگیری کننده از نمو میکروب
jemanden von etwas abhalten
U
جلوگیری کردن کسی از چیزی
[کاری]
das Rad der Zeit anhalten wollen
U
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
Eindämmung
{f}
[von etwas]
U
مهار
[ جلوگیری از]
[ کنترل ]
[مبارزه با]
[چیزی]
Schälmesser
{n}
U
پوست کن
Epidermis
{f}
U
رو پوست
Bärenfell
{n}
U
پوست خرس
Haut
{f}
U
پوست
Brotkruste
{f}
U
پوست نان
Entrindung
{f}
U
پوست کنی
Fell
{n}
U
پوست
Die US-Behörden haben versagt, als es darum ging, den Anschlag zu verhindern.
U
سازمان های دولتی ایالات متحده در جلوگیری از حمله ناکام شدند .
Farbige
{f}
U
رنگین پوست
etwas
[Akkusativ]
abziehen
U
کندن
[پوست]
etwas
[Akkusativ]
abstreifen
U
کندن
[پوست]
Biberpelz
{m}
U
پوست بیدستر
Fellhändler
{m}
U
پوست فروش
Fleischfarbe
{f}
U
رنگ پوست
Bananenschale
{f}
U
پوست موز
Hautarzt
{m}
U
پزشک پوست
Orangenschale
{f}
U
پوست پرتقال
Zwiebelschale
{f}
U
پوست پیاز
Frostbeule
{f}
U
سرمازدگی پوست
Riss
{m}
[in der Haut]
U
شکاف
[در پوست]
Riss
{m}
[in der Haut]
U
خشگی پوست
Orangenschäler
{m}
[Schälmesser]
U
پوست کن پرتقال
Riss
{m}
[in der Haut]
U
ترک
[در پوست]
Entschalung
{f}
U
پوست کنی
Baumrinde
{f}
U
پوست درخت
Borke
{f}
U
پوست
[درخت]
Elefantenhaut
{f}
U
پوست فیل
Brotrinde
{f}
U
پوست نان
Apfelschale
{f}
U
پوست سیب
Dermatologe
{m}
U
متخصص پوست
Borke
{f}
U
پوست درخت
Rinde
{f}
U
پوست درخت
Fellhandel
{m}
U
تجارت پوست
Fuchspelz
{m}
U
پوست روباه
Eierschale
{f}
U
پوست تخم مرغ
Schale
{f}
U
پوست تخم مرغ
Ausschlag
{m}
U
جوش
[روی پوست]
Erosion
{f}
U
خراش سطح پوست
Blutblase
{f}
U
خون زیر پوست
Dickhäuter
{m}
U
جانور پوست کلفت
Epidermis
{f}
U
قسمت سطحی پوست
Blaufuchs
{m}
U
پوست روباه قطبی
Feh
{n}
U
پوست سنجاب سیبری
Bast
{m}
U
زیر پوست درخت
Zwiebelschalen
{pl}
U
پوست های پیاز
einen Apfel schälen
U
پوست سیبی را گرفتن
etwas
[Akkusativ]
enthülsen
U
کندن پوست
[میوه]
etwas
[Akkusativ]
entrinden
U
کندن پوست
[درخت]
hausbacken
<adj.>
U
ساده و پوست کنده
Bast
{m}
U
پوست لیفی درخت
pellen
U
پوست گرفتن
[سیب زمینی]
Garnele pulen
U
پوست ماهی میگو را کندن
geriebene Orangenschale
{f}
U
پوست پرتقال خلال شده
schuppiger Ausschlag
{m}
U
بیماری پوست پولک دار
Dermatologe
{m}
U
متخصص بیماری های پوست
Salbe
{f}
U
روغن
[بهبودی پوست و بدن]
Brennelemente enthülsen
[enthüllen]
U
مواد سخت را
[از میله]
پوست کندن
Eihaut
{f}
U
پوست نازک داخل تخم مرغ
Die Haut altert von innen und von außen.
U
سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.
Hühnerauge
{n}
میخچه
[ضایعه ای پینه ای شکل از پوست مرده]
Vorurteile
{pl}
gegen Andersfarbige
U
پیش داوری افرادی که سفید پوست نیستند
Diese Salbe zieht schnell
[in die Haut]
ein.
U
این پماد تند جذب
[به پوست]
میشود.
Ansteckbukett
{n}
U
دسته گلی که برای زدن روی مچ دست تهیه میشود
[برای جشن فارغ التحصیل از دبیرستان]
Albino
{m}
U
زال
[کسی که از آغاز تولد پوست و موی سفید دارد]
stoppen
U
نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع شدن]
[جلوگیری کردن]
[اصطلاح روزمره]
Wir ersuchen um eine Vorlaufzeit von mindestens zwei Wochen
[damit wir]
[für etwas]
[vor etwas]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
für mich allein
U
تنها برای من
[برای من تنهایی]
dediziert
<adj.>
U
اختصاصی
[برای کار خاص]
[برای مقصود خاص]
[رایانه شناسی]
zur Information
U
برای آگاهی شما
[برای اینکه شما آگاه باشید]
zu Ihrer Information
U
برای آگاهی شما
[برای اینکه شما آگاه باشید]
eigens
[dafür]
eingerichtet
<adj.>
U
اختصاصی
[برای کار خاص]
[برای مقصود خاص]
eigen
<adj.>
U
اختصاصی
[برای کار خاص]
[برای مقصود خاص]
fest zugeordnet
<adj.>
U
اختصاصی
[برای کار خاص]
[برای مقصود خاص]
abpellen
U
پوست گرفتن
[سیب یا سیب زمینی]
schälen
U
پوست گرفتن
[سیب یا سیب زمینی]
verweigern
U
انکار یا حاشا کردن
[رد کردن]
[جلوگیری کردن]
abweisen
U
انکار یا حاشا کردن
[رد کردن]
[جلوگیری کردن]
etwas
[Akkusativ]
einstellen
U
چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از چیزی]
etwas
[Akkusativ]
anhalten
U
چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از چیزی]
sich um etwas
[Akkusativ]
raufen
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
sich um etwas reißen
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
Jemanden für etwas besonders empfänglich
[anfällig]
machen
U
کسی را برای چیزی مستعد کردن
[زمینه چیزی را برای کسی مهیاساختن ]
Chinarinde
{f}
U
پوست درخت گنه گنه
Fieberrinde
{f}
U
پوست درخت گنه گنه
Jemanden oder etwas aufhalten
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
für
U
برای هر
pro
U
برای هر
per
U
برای هر
für
[ Akkusativ]
<prep.>
U
برای
für die Zukunft
U
برای آینده
künftig
<adv.>
U
برای آینده
um zu ...
U
برای
[اینکه]
alternativ
[zu]
<adj.>
U
دیگری
[برای]
als Rache
[für]
U
انتقام
[برای]
deswegen
<conj.>
U
برای اینکه
fernerhin
<adv.>
U
برای آینده
da
<conj.>
U
برای اینکه
zum Kochen geeignet
<adj.>
U
برای آشپزی
weil
<conj.>
U
برای اینکه
denn
<conj.>
U
برای اینکه
Ewig
U
برای همیشه
Zum Beispiel?
U
برای مثال؟
Gleichfalls.
برای تو هم همینطور.
um ... zu
U
برای
[اینکه]
für alle
U
برای همه
auf die Dauer
U
برای ادامه
zum Beispiel
برای نمونه
zum Beispiel
برای مثال
und zwar
<adv.>
U
برای مثال
zur Ansicht
U
برای بازرسی
Bemühungen
{pl}
[um]
U
تلاش
[برای]
Bemühungen
{pl}
[um]
U
کوشش
[برای]
eine Übernachtungsmöglichkeit
{f}
U
خوابگاه برای یک شب
Ewigkeit
{f}
U
برای همیشه
Bewerbung
{f}
[um, für etwas]
U
درخواست نامه
[برای]
Bauholz
{n}
U
چوب برای ساختن
Nutzholz
U
چوب برای ساختن
Schnittholz
{n}
U
چوب برای ساختن
Zu vermieten
U
برای اجاره
[علامت]
baden gehen
U
برای شنا رفتن
Familienermäßigung
{f}
U
تخفیف برای خانواده
schwimmen gehen
U
برای شنا رفتن
Andenken
{n}
U
یادگاری
[برای یادآوری]
Sonnenschirm
{m}
[für Damen]
U
سایبان
[برای خانمان]
zweckgebunden
<adj.>
U
برای هدفی ویژه
Zeitungsjournalismus
{m}
U
خبرنگاری برای روزنامه
Nichtraucher
{pl}
U
ناسیگاریان
[قسمت برای]
hübsch
<adj.>
U
قشنگ
[برای مرد]
schön
<adj.>
U
قشنگ
[برای زن یا اشیا]
parat
[für; zu]
<adj.>
U
آماده
[حاضر]
[برای]
Touristeninformation
{f}
U
اطلاعات برای توریست
Werbeunterbrechung
{f}
U
وقفه برای آگهی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Deudic.com