Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 111 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Die Polizei war angewiesen, notfalls zu schießen. U پلیس فرمان داشت که در حال لزوم تیراندازی کند.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Revier {n} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Polizeirevier {n} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Dienstbezirk {m} U ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
Zugriff {m} [Losschlagen bei einem Polizeieinsatz] U ورود ناگهانی پلیس [هجوم پلیس]
notfalls <adv.> U در حال لزوم
Aussicht {f} U چشم داشت
gespannt <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
erwartungsvoll <adv.> U با چشم داشت [با انتظار]
Polizei {f} U پلیس
Diensthund {m} U سگ پلیس
Der Bus hielt an, um zu tanken. U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Das war abscheulich von ihm. U او [مرد] رفتار خیلی ناپسندی داشت.
Detektiv {m} U پلیس مخفی
Bereitschaftspolizei {f} U پلیس گشت
Bulle {m} U پلیس [تحقیر]
Detektivin {f} U پلیس مخفی [زن]
Grenzpolizei {f} U پلیس مرزبانی
Grenzwache {f} U پلیس مرزبانی
Polizeimarke {f} U مدال پلیس
Grenzschutz {m} U پلیس مرزبانی
Sie hatte eine tiefsitzende Abneigung gegen alles Fremde. U او [زن] تنفر ذاتی برای هر چیزی بیگانه داشت.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Polizeirazzia {f} U ورود ناگهانی پلیس
Polizeirazzia {f} U حمله ناگهانی پلیس
Razzia {f} U ورود ناگهانی پلیس
Bulle {m} U پلیس [اصطلاح روزمره]
Razzia {f} U حمله ناگهانی پلیس
Begleittrupp {m} U دسته افراد پلیس
Bahnpolizei {f} U پلیس راه آهن
auf der Flucht [vor der Polizei] sein U در فرار [از پلیس] بودن
Ist im Tiefkühler mehrere Monate haltbar. U می توان در یخدان برای چند ماه نگه اش داشت.
Die letzte Entscheidung in dieser Angelegenheit liegt beim Richter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
Schandi {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Abmeldung {f} U لغو اقامت [نزد پلیس]
Butz {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Aktion scharf {f} [gegen Jemanden] U بازرسی [مقابله] کسی [پلیس]
Kiberer {m} U پلیس [اصطلاح روزمره] [در اتریش]
Er gestand eine Affäre mit einer Frau aus seinem Büro. U او [مرد] اقرار کرد که با خانمی از دفترش ماجرای عشقی داشت.
Beschießung {f} U تیراندازی
Großaufgebot {n} U تعداد زیادی [از افراد پلیس و یا غیره]
scharfes Vorgehen U بازرسی [ مقابله] کردن [مثال پلیس]
Ich habe sie davon abgebracht, zu Polizei zu gehen. U من او [زن] را منصرف کردم به [اداره] پلیس برود.
Tschugger {m} U پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز] [در سوئیس]
Daraufhin erfolgte der Zugriff. U آن موقع بود که پلیس هجوم آورد.
Großrazzia {f} U حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
Wenn die Patienten zu schnell aufstehen, kann es passieren, dass sie ohnmächtig werden. U اگر بیماران سریع بلند بشوند تمایل به غش کردن را خواهند داشت .
Iss den Lachs, denn er hält sich nicht bis morgen. U ماهی آزاد را بخور چونکه تا فردا نمی شود نگه اش داشت.
Schulmassaker {n} U تیراندازی در مدرسه
Feuerpause {f} U وقفه در تیراندازی
Schulschießerei {f} U تیراندازی در مدرسه
feuern U تیراندازی کردن
schießen U تیراندازی کردن
verschießen U تیراندازی کردن
schießen U تیراندازی کردن
School Shooting {n} U تیراندازی در مدرسه
Amoklauf an einer Schule {m} U تیراندازی در مدرسه
abfeuern U تیراندازی کردن
Bulle {m} U پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
Die Polizei ist mit einem Großaufgebot vertreten. U نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
fahnden [nach] [Jemandem] U [به] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
sich polizeilich melden U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
einen Notruf tätigen U تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
sich polizeilich melden [wegen eines Delikts] U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
Er kam ums Leben, als sein Fallschirm versagte. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
Schießbude {f} U میدان تیراندازی تمرینی
Schwerpunktkontrolle {f} [der Polizei] U محل بازرسی [نقطه مقابله] وسایل نقلیه [پلیس]
Frischgefangener {m} [besonders Polizei, Militär] U تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
Anschlag {m} U حالت بدن و اسلحه در تیراندازی
sich polizeilich anmelden [Umzug] U نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
Jemanden wegen Ruhestörung [bei der Polizei] anzeigen U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Schießen wir uns den Weg frei. U بیا با تیراندازی راهمان را باز بکنیم.
um sich schießen U به اطراف [دور] خود تیراندازی کردن
Der Zugriff erfolgte gleichzeitig in ganz Europa. U ماموران پلیس در یک زمان به محل ها [منازل] در سراسر اروپا حمله کردند.
Bei der Razzia wurden mehr als 1.000 CDs mit Raubkopien sichergestellt. U بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
Kurz vor dem Zugriff der Polizei gelang ihnen die Flucht. U چند دقیقه قبل از اینکه پلیس هجوم بیاورد آنها موفق شدند فرار بکنند.
Bestimmung {f} U فرمان
Bulle {m} U فرمان
Edikt {n} U فرمان
Befehl {m} U فرمان
Charta {f} U فرمان
lenkung U فرمان
Dekret {n} U فرمان
Ferman {m} U فرمان
Charter {m} U فرمان
Grundregel {f} U فرمان
Prinzip {n} U فرمان
Grundsatz {m} U فرمان
Vorschrift {f} U فرمان
Wer das Gelände unbefugt betritt, muss mit einer polizeilichen Anzeige rechnen. U هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
Die Polizei hat ihn bereits seit Jahren im Visier. U چندها سال است که او توجه پلیس را به خود جلب کرده است.
Steuer {n} U چرخ فرمان
Lenkrad {n} U چرخ فرمان
Fügung {f} U فرمان برداری
Verordnung {f} U صدور فرمان
Vorschrift {f} U صدور فرمان
Befehlsbereich {m} U محدوده فرمان
Fügsamkeit {f} U فرمان برداری
Unterordnung {f} U فرمان بردار
Fernbedienung {f} U فرمان از دور
befehlen U فرمان دادن
Fernbedienung {f} U فرمان از راه دور
Steuer {n} U فرمان [هواپیما یا کشتی]
Fahren {n} in alkoholisiertem Zustand U مستی پشت فرمان
Fahren {n} unter Alkoholeinfluss U مستی پشت فرمان
Trunkenheit {f} am Steuer U مستی پشت فرمان
Befehlsempfänger {m} U وصول کننده فرمان
Sie saß am Steuer. U او [ زن] پشت فرمان نشسته بود.
verstellbares Lenkrad {n} U چرخ فرمان قابل تنظیم
jemanden ans Steuer lassen U به کسی اجازه بدهند رانندگی بکند [پشت فرمان بشیند]
Der Vater saß am Steuer und wir Kinder fuhren hinten mit. U پدر پشت فرمان می راند و ما بجه ها صندلی عقب سوار بودیم.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com