Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 114 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Ich freue mich, Dich bald wieder zu sehen. U منتظر دیدار دوباره شما هستم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Ich freue mich sehr auf ein baldiges Treffen mit Ihnen. U من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
Ich freue mich sehr, Sie bald zu treffen. U من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
Ich freue mich schon aufs Wochenende. U من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Ich bin gleich soweit. U من تقریبا آماده هستم. [من تا چند لحظه دیگر آماده هستم.]
Begegnung {f} U دیدار
Besuch {m} U دیدار
Anstandsbesuch {m} U دیدار رسمی
treffen U دیدار کردن
Abschiedsbesuch {m} U دیدار خداحافظی
Treffpunkt {m} U محل دیدار
bis später! U به امید دیدار!
Lebe wohl! U به امید دیدار!
besuchen U دیدار کردن
Beileidsbesuch {m} U دیدار به منظور تسلیت یا همدردی
Sie kam auf einen Sprung herein. U او [زن] آمد تو سری بزند [برای دیدار کوتاه] .
Meine Schwester kam voriges Wochenende mit ihrem zahlreichen Nachwuchs zu Besuch. U هفته پیش خواهرم با فرزندان بیشمارش آمد برای دیدار.
Ich bin من هستم
Fußballanhänger, der systematisch alle Auswärtsspiele seiner Mannschaft besucht U طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور [از خانه] تیم خود را دیدار میکند.
Ich bin in Ihrem Alter. U من هم سن شما هستم.
Ich bin Iranerin . U من ایرانی هستم. [زن]
Wo bin ich? U من کجا هستم؟
Ich habe Hunger U من گرسنه هستم
Ich bin [mir] sicher, dass ... U من مطمئن هستم که ...
Ich teile deine Ansicht [Meinung] , dass... U من با تو همنظر [همعقیده] هستم که ...
Ich bin sehr fröhlich. من خیلی شاد هستم.
Ich bin Iraner . من ایرانی هستم. [مرد]
Ich bin fremd hier. U من اینجا غریبه هستم.
Im Vergleich zu dir bin ich schlank. U در مقایسه با تو من لاغر هستم.
Ach, du auch! [Willkommen im Club! ] U من هم درشرایطی مشابه هستم !
Ich bin beim Kochen. U من در حال آشپزی هستم.
Ich bin mir dessen sicher. U من درباره اش مطمئن هستم.
erwarten U منتظر بودن
warten U منتظر شدن
Ich kann nicht klagen. U من گله ای ندارم. [من راضی هستم]
Ich fühle mich wie das fünfte Rad am Wagen. U من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
Ich bin seit fünf Tagen hier. U پنج روزه که من اینجا هستم.
Ich bin seit fünf Tagen hier. U من پنج روز که اینجا هستم.
etwas [Dativ] entgegensehen U منتظر چیزی شدن
Hier warten. U اینجا منتظر بشوید.
Ich kann nicht mehr. U من سیر شدم [هستم] . [اصطلاح روزمره]
Ich bin zwar sein Vater, aber ... U واقعیت دارد که من پدرش هستم اما ...
Ich sehe Ihrer Antwort entgegen. U من در انتظار دریافت پاسخ شما هستم.
Ich stehe Ihnen gerne zur Verfügung. U من با کمال میل در اختیار شما هستم.
Ich bin um achzehn Uhr dort. U ساعت شش بعد ظهر آنجا هستم.
Ich bin ganz Ihrer Ansicht. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
auf eine günstige Gelegenheit warten U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
in der Warteschleife sein U پشت تلفن منتظر ماندن
sich auf etwas freuen U با خوشحالی منتظر چیزی شدن
Ich habe einen Kater. U خمار [صبح شبی که مست بودند ] هستم.
Ich bin schon gespannt, was als nächstes kommt. U من بی تاب [کنجکاو] هستم که پس از این چه می شود [می کنند] .
Es hat mich niemand geschickt, ich bin aus eigenem Antrieb hier. U هیچکسی من را نفرستاد من بحساب خودم اینجا هستم.
Dann hat sie mich unmotiviert gefragt, ob ich Hunger habe. U سپس او [زن] از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
Ich gehe zur Disco, um Freunde zu treffen. U من به دیسکو میروم تا دوستان را ملاقات کنم [برای دیدار دوستان] .
Ich muss gestehen, ich besuche meine Eltern nicht so oft wie ich sollte. U من اعتراف می کنم که من پدر و مادرم را به اندازه ای که باید دیدار بکنم نمی کنم.
etwas [Dativ] entgegenfiebern U با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
Ich mag Fußball, obwohl ich oft unterwegs bin. U با اینکه من اغلب در سفر هستم من فوتبال دوست دارم.
Ich bin bereit, mich neuen Herausforderungen zu stellen. U من حاضر هستم جوابگوی [مواجه] چالشهای تازه بشوم.
Ich bin schrecklich gespannt zu hören, was passiert ist. [umgangssprache] U خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
Ich bin alt genug, um auf mich selbst aufzupassen. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواظب خودم باشم.
Jemanden in der Warteschleife halten U کسی را پشت تلفن منتظر نگه داشتن
Ich freue mich auf Ihre nächste E-Mail. U من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
Jemanden auf die Warteschleife legen [geben] U کسی را پشت تلفن منتظر نگه داشتن
Ich denke an ein zweites Kind, denn ich werde auch nicht jünger. U من به فکر داشتن کودک شماره دو هستم چون من که جوانترنمی شوم .
Ich bin vielleicht vernagelt, aber ich verstehe es nicht. U حتی اگر فکر کنی من کند هستم ولی من نمیفهممش.
Ich bin ein großer Verfechter natürlicher Reinigungsmittel. U من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
Ich habe Bärenhunger. U آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
wieder <adv.> دوباره
noch einmal <adv.> U دوباره
neuerlich <adv.> U دوباره
nochmals <adv.> U دوباره
wiederholen U دوباره گفتن
Neuanfang {m} U دوباره آغاز
Wiederanfang {m} U دوباره آغاز
Der kommt garantiert [todsicher] wieder. U او [مرد] صد در صد دوباره می آید.
noch ein anderer [noch eine andere] [noch ein anderes] U دوباره یکی دیگر
wieder ankurbeln U دوباره دایر شدن
ermutigen U دوباره نیرو دادن
ausbessern U دوباره آماده کارکردن
wieder beleben U دوباره دایر شدن
wiederholen U دوباره انجام دادن
zurückrufen U دوباره زنگ زدن
abermals <adv.> U دوباره [واژه رسمی]
erneut <adv.> U دوباره [واژه رسمی]
aufatmen U دوباره نفس کشیدن
Tag der Deutschen Einheit U روز دوباره یکتایی آلمان
wieder genau soweit sein wie zuvor <idiom> U دوباره به اول داستان رسیدن
das Bewusstsein wiedererlangen U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
wieder ankurbeln U دوباره رواج پیدا کردن
[wieder] zu sich kommen U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
[wieder] zu Bewusstsein kommen U [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
wieder genau soweit sein wie zuvor <idiom> U دوباره به سر [آغاز] کار رسیدن
wieder beleben U دوباره رواج پیدا کردن
Das wird schon wieder! U همه چیز دوباره خوب میشود!
Was hast du denn nun wieder gemacht? U حالا دیگر دوباره چه کار کردی؟
sich mit einem Forschungsthema neuerlich beschäftigen [auseinandersetzen] U سوژه پژوهشی را دوباره بازدید کردن
Wann ist die nächste Briefkasten-Leerung? U کی دوباره جعبه پست را خالی می کنند؟
den Faden wieder aufnehmen U رشته [افکار] سخن را دوباره بدست آوردن
Es ist schön dich wiederzusehen. U خیلی خوشحالم از اینکه شما را دوباره میبینم.
Ich möchte meine Internt Wertkarte wiederaufladen. U کارت اینترنتی ام را می خواهم دوباره شارژ بکنم.
Ich gedenke nicht, je wieder mit ihr zu arbeiten. U من تصور نمی کنم با او [زن] دوباره کار بکنم.
Er ist wieder ganz der Alte. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
Es besteht keine Gefahr, dass sich das wiederholt. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
Ich hab mir ihr Rezept nochmals angesehen [hergenommen] . U من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
Dieses Schampoo gibt Ihrem Haar neue Kraft. U این سرشوی موهای شما را دوباره زنده می سازد.
umprogrammieren U دوباره برنامه ریزی [جدید] کردن [رایانه شناسی]
Erweckungsbewegung {f} U جنبش دوباره دایر کردن آداب و سبک قدیمی
seinem Gedächtnis auf die Sprünge helfen U خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Würden Sie bitte wiederholen, was Sie gesagt haben? U میشود لطفا آن چیزی را که گفتید دوباره تکرار کنید؟
sich neu bilden U بازساختن [نوسازی کردن عناصریا قطعات] [دوباره ساختمان کردن ]
sich neu aufstellen U بازساختن [نوسازی کردن عناصریا قطعات] [دوباره ساختمان کردن ]
etwas abnehmen U چیزی را سوا [جدا] کردن [چیزی را که دوباره می توان چسباند]
Anlassen {n} [Wiedererwärmen nach dem Abschrecken] [Metallurgie] U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
Danke für den Rückruf. U با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com