Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (4978 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
Dort beginnt die Autobahn. U شاهراه آنجا شروع می شود.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Ausfallstraße {f} U شاهراه
Autobahn {f} U شاهراه
Autobahnring {m} U شاهراه کمربندی
Landstrasse {f} U شاهراه [در استان]
Autobahnnetz {n} U شبکه شاهراه
Autobahndreieck {n} U دوشاخه شاهراه
Autobahnkreuz {n} U تقاطع شاهراه
Tangente {f} [Hauptverkehrsstraße am Rande einer Großstadt] U شاهراه پیرامونی
Fernstrasse {f} U شاهراه اصلی کشور
dort <adv.> U آنجا
daraufhin <adv.> U در آنجا
Chaussee {f} U شاهراه توسع داده شده
Wie komme ich zur Autobahn? U چطور از اینجا به شاهراه بروم؟
bis zu U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
so weit wie U تا آنجایی که [تا آنجا که ] [ تا ]
meinerseits <adv.> U تا آنجا که به من مربوط می شود
Dort herrschen schlechte Zustände. U وضعیت در آنجا بد است.
von mir aus U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich angeht U تا آنجا که به من مربوط می شود
was mich betrifft U تا آنجا که به من مربوط می شود
Autobahnvignette {f} U خود چسب باج شاهراه [اتریش و سوییس]
Vignette {f} U خود چسب باج شاهراه [اتریش و سوییس]
Autobahnparkplatz {m} U جا پارک شاهراه [برای مثال سهم سواری]
Außer mir war niemand da. U هیچکسی غیر از من آنجا نبود.
stecken U گذاردن [که در آنجا گیر بکند]
Ich bin in einer Minute da. U من همین الآن می آیم آنجا.
Pickerl {n} U خود چسب باج شاهراه [اصطلاح روزمره دراتریش ]
zurückkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
umkehren U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Ich bin um achzehn Uhr dort. U ساعت شش بعد ظهر آنجا هستم.
Nimm deine dreckigen Pfoten da weg! U دست [پنجه] کثیفت را از آنجا بردار!
Wir sind fast da. U ما تقریبا به آنجا [به آن موضوع] رسیده ایم.
dazu kommen lassen U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
Es ist dort alles beim Alten. U آنجا هیچ چیز تغییر نکرده است.
Schalter {m} U گیشه [با شماره که به آنجا صدا زده می شود]
Er hatte nichts dagegen [einzuwenden] , dass ich dorthin ging. U برای او هیچ ایرادی نداشت که من به آنجا رفتم.
Da standen sie in all ihrer Pracht. U آنجا آنها در تمام زر و زیور خود بودند.
Es war ganz anders als an meiner bisherigen Schule. U آنجا خیلی با مدرسه قبلی من فرق داشت.
Man kommt nur zu Fuß dorthin. U به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
Hotelzimmer sind dort ziemlich teuer. U قیمت [اتاق] هتل آنجا واقعا گران است.
Bude {f} U جایی که دوستان [همکاران] اغلب آنجا همدیگر را ملاقات می کنند
[Bis dahin] so weit, so gut. Dann allerdings ... U [تا آنجا یا تا آن نکته ] تا حالاهمه چیز روبه راه است. سپس هرچند که ...
Seine Skulpturen fügen sich mit größter Selbstverständlichkeit in die Natur ein. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
Straße {f} mit geteilten Richtungsfahrbahnen U شاهراه چند خطی [جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
Autostraße {f} U شاهراه چند خطی [جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
Schnellstraße {f} U شاهراه چند خطی [جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
mehrspurige Fahrbahn {f} U شاهراه چند خطی [جاده رفت کاملا سوا از جاده آمد است]
Jemanden [sich] aussperren [aus etwas] U در را روی [خود] کسی قفل کردن [و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
alle Mögliche tun U تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
Kolonie {f} U گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی از قوانین و حکومت کشورشان در آنجا پیروی کنند
Eintritt {m} U شروع
Einstieg {m} U شروع
Einleitung {f} U شروع
Einbruch {m} U شروع
Eröffnung {f} U شروع
Anfang {m} U شروع
Beginn {m} U شروع
Antritt {m} U شروع
Ansatz {m} U شروع
Auftakt {m} U شروع
Ausgangspunkt {m} U نقطه شروع
Beginn {m} der Nachricht U شروع پیغام
entstehen U شروع شدن
Ablauf {m} U نقطه شروع
Beginn {m} der Nachricht U شروع پیام
Beginn {m} der Verhandlungen U شروع مذاکره
Ansatzpunkt {m} U نقطه شروع
anspringen U شروع کردن به دویدن
Anpfiff {m} U سوت [شروع بازی]
Blitzstart {m} U شروع رعد و برق
Amtsantritt {m} U شروع به کار دولتی
Einsatz {m} U شروع [قطعه موسیقی]
Fehlstart {m} U شروع نابهنگام [ورزش]
Beginn {m} der Anstellung U زمان شروع اشتغال
Beginn {m} der Beschäftigung U زمان شروع اشتغال
sich aufmachen [nach] U شروع کردن رفتن [به]
aufbrechen U شروع کردن رفتن [به]
Es geht los ! U [این] شروع می شود !
Los geht's! U [این] شروع می شود !
Auf [Los] geht's! U بیا شروع کنیم !
Anfang {m} U آغاز [ابتدا] [شروع]
Beginn {m} U آغاز [ابتدا] [شروع]
Start {m} U آغاز [ابتدا] [شروع]
zu sprechen beginnen U شروع به صحبت کردن
Plötzlich brach das Chaos aus. U یکدفعه غوغا شروع شد.
Anfang der Piste {m} U شروع باند [فرودگاه]
sich in die Haare geraten [kriegen] <idiom> U شروع به دعوی کردن
Anbruch {m} U آغاز [ابتدا] [شروع]
zu laufen anfangen [zu rennen beginnen] U شروع کردن به دویدن
Auftakt {m} U آغاز [ابتدا] [شروع]
von vorn anfangen U از آغاز شروع کردن
Vernunft annehmen U شروع به فکر عاقلانه کردن
aufheulen U [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
zur Besinnung kommen U شروع به فکر عاقلانه کردن
zur Vernunft kommen U شروع به فکر عاقلانه کردن
anlaufen [Ding] U شروع شدن [کردن] [چیزی]
sich anlassen [Ding] U شروع شدن [کردن] [چیزی]
loslegen mit etwas U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
Wann beginnt und endet das Frühstück? U زمان شروع و پایان ناشتا کی است؟
sich dranmachen etwas zu tun U شروع کردن به انجام دادن کاری
anpacken U شروع کردن [دست به کاری زدن ]
anfangen U شروع کردن [دست به کاری زدن ]
sich dranmachen U شروع کردن [دست به کاری زدن ]
den Rückzug antreten U شروع به عقب نشینی کردن [ارتش]
sich machen an U شروع کردن [دست به کاری زدن ]
Seid Ihr soweit? U برای شروع آماده هستید [شماها] ؟
loslegen U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
die Ärmel hochkrempeln <idiom> U شروع به سخت تلاش کردن [اصطلاح]
in die Hände spucken U شروع به سخت تلاش کردن [اصطلاح]
einen Anlauf nehmen U با دویدن به مکان شروع نزدیک شدن
sich an die Köpfe kriegen <idiom> U شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
Am Nachmittag setzte starker Schneefall ein. U بعد از ظهر ریزش برف سنگینی شروع شد.
sich mit Jemandem anlegen U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
in die Hosen steigen <idiom> U شروع به سخت تلاش کردن [اصطلاح] [در سوئیس]
einen Streit anfangen U با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
loslegen U کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
etwas auf die Beine stellen U چیزی [برنامه ای یا جشنی یا فعالیتی] را شروع کردن
Ich habe auch mit Flöte angefangen. U من هم شروع کردم یاد بگیرم فلوت بزنم.
beginnend mit der Ausgabe vom 1. Juli U هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
losheulen U یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
Meine Sat-Schüssel beginnt zu rosten. U بشقاب ماهواره ای من شروع کرده است به زنگ زدن.
Als er sich anschickte, seinen Bericht vorzulegen, .... U هنگامی که او [مرد] شروع کرد گزارش خود را ارایه بدهد ...
Nun, da wir vollzählig [versammelt] sind, können wir ja anfangen. U خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم.
Neuanfang {m} U شروع تازه [اشتباهات یا تخلف های قبلی را پاک کرده باشند]
seinen Hintern hochkriegen U پشت خود را تکان دادن و فعال شدن [برای شروع کاری]
Anlauf {m} U نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
Ich möchte ein wenig ausholen und erläutern wie ... U به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
seinen Arsch hochkriegen U کون خود را تکان دادن و فعال شدن [برای شروع کاری] [اصطلاح عامیانه]
Parkplatz-Party {f} [Picknick auf der Heckklappe eines Autos] U پیکنیک روی درب عقب ماشینها در توقفگاه خودرو قبل از شروع مسابقه ورزشی [در آمریکا]
einen Neuanfang machen U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
Jemanden so lange ärgern [reizen] , bis die Puppen tanzen <idiom> U کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
sich anschicken, etwas zu tun U خود را آماده کردن [شروع کردن] برای انجام کاری
reinen Tisch machen <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
starten U آغاز کردن [شروع کردن ] [اصطلاح روزمره]
einsetzen [Ereignis] U آغاز کردن [شروع کردن ] [رخداد]
anfangen U آغاز کردن [شروع کردن ]
beginnen U آغاز کردن [شروع کردن ]
Recent search history Forum search
1zumachen / abmachen / anmachen
1das steckt ein Zettel
1كاش آنجا بودم
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
2ما قرار گذاشتیم که به آنجا برویم; wir haben beschlossen dort zu gehen (??)
1hergehen
1Also los!
1übernahmeersuchen
1Die ldee
0خرید بهترین یو پی اس 2018
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com