Deudic | اغلب | Deutsch Persisch Wörterbuch Farsi German Dictionary دیکشنری آلمانی فارسی


Total search result: 10 (3 milliseconds)		ارسال یک معنی جدید
Menu	Deutsch	Persisch	Menu
	oft <adv.> U	اغلب

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	Mitläufer {m} U	انگل [مفت خور ] [اغلب واژه تحقیری]
	Anhänger {m} U	انگل [مفت خور ] [اغلب واژه تحقیری]
	Bulle {m} U	پاسبان [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
	Bulle {m} U	پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
	Schmarotzer {m} U	انگل [مفت خور ] [اغلب واژه تحقیری]
	Ich mag Fußball, obwohl ich oft unterwegs bin. U	با اینکه من اغلب در سفر هستم من فوتبال دوست دارم.
	Es ist ganz natürlich, dass Jugendliche oft gegen ihre Eltern rebellieren. U	طبعا جوانان اغلب با پدر و مادر خود سرکشی می کنند. .
	Bude {f} U	جایی که دوستان [همکاران] اغلب آنجا همدیگر را ملاقات می کنند
	Opfer fühlen sich oft ohnmächtig gegenüber dem Verbrechen, das sie mitgemacht haben. U	قربانیان اغلب در برابر گناهی که به آنها انجام شده حس ناتوانی می کنند.

Recent search history

Forum search

Search history is off. Activate